تا سپیده
نگاهم به ستاره ها بود
و خیالم آشفته
همچو پرنده ای ک همه عمر
ب پریدن می اندیشید
و هیچگاه پرواز نکرد
تا سپیده
نگاهم به ستاره ها بود
و خیالم آشفته
همچو پرنده ای ک همه عمر
ب پریدن می اندیشید
و هیچگاه پرواز نکرد
بیا چشم در چشم،در نگاهم مرا هو کن
برو جلوی آینه،در نگاهت،بودنت را هو کن
لخت لخت،تمام تار و پودت را هو کن
تو بچرخ به دور من،من به دور خودم
توی این سیرک،تو بخند ب من،من به هذیان های بیخودم
همه خسته از من،من خسته از خسته گفتن های تکراری
همه یکنواخت،من معجونی از خشمی عمیق در چاه بیزاری
همه شاد یا غمناک،من مشت عاصی پرت روی دیوار
همه پشت عطر گل،من گم بین دریای الکل و دود سیگار
بیا با من تا مدام پشت دیوارها پنهان شویم
با علامت اخطار،یک نه به تمام جهان شویم
این منی ک درگیر بیخوابی های شبانه روزیست
درگیر این طغیان ها،درونم دائم در آتش سوزیست
من مردد،همیشه در شبهه و شک،همیشه در تردید
من بی واهمه،ک جز خودش،از هیچی نترسید
بیا اینجا
درون این آب که می شود
زندگی را کرد ،ولی خیس نشد
درون این سکوت که می شود
فریاد را کرد،ولی هیس نشد
درون این آتش که می شود
...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﯽ
ﻧﻪ ﺍﺳﮑﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﻘﯿﺮﯼ
ﻧﻪ ﺩﺷﻨﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺷﻤﻨﯽ
ﻧﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ
ﻧﻪ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺍﺣﺪ ﺷﻤﺎﺭﯼ
ﻧﻪ ...
ﺩﺭ ﺟﯿﺒﻢ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺳﺖ ... ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺧﺮﻭﺍﺭ
ﮐﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺎﻧﻪ ﺧﺮﺩ ﮐﻨﺪ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ِ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﺭﺩ ﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﺟﯿﺒﻢ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺑﺎﺯﺗﺎﺑﯽ ...
مدام در حال فرار به سمت دیوار
درون کاسه سر پر از سرب داغ
بعد از برخورد مدفون ب زیر آوار
زندگی را کردن در دهان سمی مار
بی طاقت،کلافه مانند سگی هار
در پی استخوان های دوری که
گم شده در لابلای یک مشت خار
ازینجا در رفتن ب ناکجا دویدن
از آنجا فرار کردن به ناکجا رسیدن
هر کجای جهان ک باشی همین است
روی سیم خاردار آرام خزیدن...