ماوی

کاش رهایی آسان بود

 

تا خلاصه شد در تو

ای رویای من

سینه‌ام چون دشت خشک کویر

خشکیده لبانم در آرزوی گفتن

نمناک و شرجی‌ست

مهلتی نمانده تا آخرین نفس...

میخواهم از ارتفاع دل کمی بالاتر روم

هر چند طنابم پوسیده و کوتاه

باید نفسی تازه کرد...

بعضی وقتا باید فراموش کنی که فراموش شدی

و باید همچنان منتظر باشی...

همین که راست است این خاطرات

خاطرت جمع از پاشیدنم..