جانِ همیشهام ؛
نمیشود بیایی اینجا
بنشینی کنار دلم
زانو به زانو
بغلم کنی و مثل تمام وقتهای دیگر در چشمهایم بخندی؟!!
نمیشود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی
که رد این اشکهای لعنتی جا نماند؟!!
نمیشود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"
نمی شودبیایی و ببینی که دیگر خیالت هم خسته شد بس که در گوش من خواند و
خواند و خواند...
نمیشود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانههایت و های های بگریم...
نمیشود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی؟!!!
بیا و کنار حوصلهام بنشین...
بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابریست
هوای حوصلهام ابریست و دلم چتر احساس تو را کم دارد
امروز دلم تو را کم دارد
امروز تو را کم دارم
واژههایت را کم دارم
امروز من تو را کم دارم
میفهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟
میدانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟
بیا اینجا
بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده
اینجا سرد است
هوای اینجا مسموم است
خفه ام می کند...
بیا و ببین
بیا و تمام مرا در خودت حل کن
بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی گذشته برگشته اند
بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانهام میلرزد..
بیا و ببین چقدر خستهام از تمام این ثانیههای تکراری
صورتم می سوزد
اشک هایم آنقدر شور شده اند
آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..
بیا و برایم بخند
دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام
از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم
بیا تا برای تو بگویم
که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..
دستم به هیچ کاری نمی رود و دردهایم را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم
بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..
تو نمیفهمی نبودنت چه به روز من میآورد
خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...
بیا و ببین که اتاق کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد
که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم
هوای مسموم اینجا مرا می کشد
نفسم را بند می آورد این ..
این..
روز لعنتی دلگیر.
...
پ.ن:
بعضی وقت ها از شدت دلتنگی
گریه که هیچ...!! دلت می خواهد
های های بمیری...!!